Wednesday, January 11, 2006

In Truth, we all have 4 wives in our lives=درحقیقت ما همگی چهار همسر داریم

سلام بر عزیزان/ این متن انگلیسی را همین امشب از گروه نیک اندیشان یاهو دریافت کردم که بلافاصله ترجمه اش کردم

A True symbolic story

یک داستان نمادین و آموزنده برای همه

There was a rich King who had 4 wives.

روزگاری شاهی بود که چهار همسر داشت.

He loved the 4th wife the most and adorned her with rich robes and treated her to the finest of delicacies. He gave her nothing but the best.

او عاشق همسر چهارمش بود و او را با گران ترین پوشاک می آراست
و بهترین خوراک ها را به او می داد.

He also loved the 3rd wife very much and was always showing her off to neighbouring kingdoms. However, he feared that one day
she would leave him for another.
او همسر سومش را خیلی دوست داشت و همواره او را به سایر ممالک همسایه نشان می داد. با این وجود می ترسید که روزی او را برای دیگری ترک کند.
He also loved his 2nd wife. She was his confidante and was always kind, considerate and patient with him. Whenever the King faced a problem, he could confide in her to help him get through the difficult times.
او همچنین عاشق همسر دومش بود. او امینش بود و همیشه با وی مهربان، با توجه و صبور بود. هرگاه شاه با مشکلی روبه رو می شد،

می توانست به او اطمینان کند که در گذر دوران سختی به او کمک می کند.

The King's 1st wife was a very loyal partner and had made great contributions in maintaining his wealth and kingdom. However, he did not love the first wife and although she loved him deeply, he hardly took notice of her.
همسر اول شاه شریکی بسیار وفادار بود و در نگهداری از اموال و حفظ پادشاهی او سهم بزرگی داشت. بااین وجود، او همسر اولش را دوست نداشت و درحالیکه او عمیقاٌ عاشق وی بود، اعتنایی به او نمی کرد.

One day, the King fell ill and he knew his time was short.
یک روز شاه احساس کسالت کرد و فهمید که عمرش به سر آمده است.
He thought of his luxurious life and pondered, "I now have 4 wives with me, but when I die, I'll be all alone.
به یاد همسر آراسته اش افتاد و فکر کرد، "من حالا چهار همسر دارم ولی وقتی بمیرم، تنها خواهم بود."

Thus, he asked the 4th wife, "I have loved you the most, endowed you with the finest clothing and showered great care over you.
Now that I'm dying, will you follow me and keep me company?"
پس از همسر چهارمش پرسید، "من تو را از همه بیشتر دوست داشته ام و با بهترین لباس ها را به تو هدیه داده ام و ا زتو مراقبت بسیار کرده ام. حالا که وقت مرگم رسیده است، آیا مرا دنبال می کنی و با من همنشین خواهی بود؟"
"No way!" replied the 4th wife and she walked away
without another word.

همسر چهارم گفت، "به هیچ وجه!" و بدون هیچ حرفی دور شد.
Her answer cut like a sharp knife right into his heart.
این پاسخ قلب او را مانند تیغی تیز درید.
The sad King then asked the 3rd wife, "I have loved you all my life.
Now that I'm dying, will you follow me and keep me company?"
شاه غمگین سپس از سومین همسرش سوال کرد، "من تمام زندگیم عاشق تو بوده ام. حالا که می میرم، آیا مرا دنبال می کنی و با من همنشین خواهی بود؟"
"No!" replied the 3rd wife. "Life is too good!
When you die, I'm going to remarry!"
سومین همسر پاسخ داد، "نه!"
His heart sank and turned cold.
قلب شاه درهم شکست و به سردی گرایید.
He then asked the 2nd wife, "I have always turned to you for help and you've always been there for me. When I die,
will you follow me and keep me company?"
سپس ازدومین همسرش پرسید، "من همیشه برای کمک به تو روی آورده ام و تو همیشه مرا پشتیبانی کرده ای. وقتی من بمیرم، آیا مرا دنبال می کنی و همنشین من خواهی بود؟"
"I'm sorry, I can't help you out this time!" replied the 2nd wife. "At the very most, I can only send you to your grave."
دومین همسر پاسخ داد، "متاسفم، این بار نمی توانم به تو کمک کنم! بهترین کاری که می توانم برایت بکنم این است که تو را به گورت بفرستم."
Her answer came like a bolt of thunder and the King was devastated.
این پاسخ مانند آذرخشی بود و شاه را درمانده ساخت.

سپس ندایی صدا کرد
Then a voice called out:

"I'll leave with you and follow you no matter where you go."
The King looked up and there was his first wife. She was so skinny,
she suffered from malnutrition.
"من با تو خواهم آمد و هرکجا بروی تو را دنبال خواهم کرد." شاه نگاهی به بالا انداخت و همسر اول خودش را دید. بسیار لاغر و نحیف شده بود و از کم غذایی رنج می برد.

Greatly grieved, the King said, "I should have taken much better care of you when I had the chance!"
پادشاه با اندوه فراوان گفت، "وقتی که فرصتش را داشتم باید از تو بهتر مراقبت می کردم."

In Truth, we all have 4 wives in our lives

در حقیقت همه ی ما در زندگی چهار همسر داریم:
Our 4th wife is our body. No matter how much time and effort we lavish in making it look good, it'll leave us when we die.
چهارمین همسرمان بدن ما است. هرچقدر برای پروراندن و آراستن آن تلاش کنیم تا خوب جلوه کند، وقتی بمیرم ما را ترک خواهد گفت.
Our 3rd wife is our possessions, status and wealth.
When we die, it will all go to others.
سومین همسر ما دارایی های ما است و مقام و ثروت. وقتی ما بمیریم به دیگران خواهد رسید.
Our 2nd wife is our
friends. No matter how much they have been there for us, the furthest they can stay by us is up to the grave.
دومین همسر ما دوستانمان هستند. مهم نیست چقدر پشتیبان ما باشند. دورترین جایی که با ما می آیند تا سر قبر است!

AND
And our 1st wife is our Parents ,often neglected in pursuit of wealth, power and pleasures of the ego.
و نخستین همسر ما والدین ما هستند که غالباٌ در تلاش برای کسب ثروت،
قدرت و لذات نفسانی از آن ها غافل می مانیم.

However, our Parents are the only thing that will follow us
and guide
wherever we go.
بااین وجود، والدین تنها کسانی هستند که ما را دنبال و هدایت خواهند کرد، هرکجا که برویم.
So Love them at ur best
..... They need and Love you most !!!
You are their greatest gift.

پس تا میتوانی به آن ها عشق بده. آن ها بیش از همه چیز به شما و عشق تو نیاز دارند.
برای آنان وجود خودت بهترین هدیه است.

No comments: