Tuesday, July 19, 2005

Belief Systems نظام های باورداشتی

فصل هشت: نظام های باورداشت

نظام باورداشت را مي توان اینگونه تعریف کرد: یک سری از افکار و مفاهیمی که براساس تجربه ی فردی فکر می کنیم درست هستند وبه قدر کافی آزمایش شده اند تا بتوان آن ها را قابل دوام و زیست پذیر درنظر گرفت. ما ادراک خود را از طبیعت واقعیت بر اساس این نظام ها پایه ریزی می کنیم
فکر سازنده است
از همان لحظات نخست زندگی، کامپیوتر زنده ی بدن/ذهن شروع می کند به انباشت، هویت سازی و طبقه بندی اطلاعاتی که از محیط اطراف دریافت می کند. اطلاعات تجربی چهارچوبی را شکل می دهند که نظام های باورداشت ما توسط آن پرورش یافته، آزمایش شده و تایید می شوند.
تجربه ی دست اول زندگی و یکپارچه سازی آن تجربه، مهارت های بقا در زندگی را به ما آموزش می دهند که به این مهارت ها برای یافتن راه خود در زندگی نیازمند هستیم. این مفاهیم که ما کیستیم و قادر به چه کارهایی هستیم عمدتاٌ براساس تجربه ی دست اول زندگی قرار دارند، و همچنین براساس اطلاعاتی که از والدین خود و اعضای خانواده در سال های اولیه کودکی گردآوری کرده ایم. بعنوان موجوداتی الهی، شاید با معرفتی باز و با نیروهای بالقوه ی نامحدود زاده شده باشیم، ولی روند اجتماعی شدن، که همگی بعنوان نوزادگان الزاماٌ از آن عبور می کنیم، به سرعت شروع می کند به تعریف کردن حدود ما، چه در سطح فیزیکی و چه در سطح رفتاری. خیلی قبل از آنکه شروع به راه رفتن و سخن گفتن کنیم، در سلسله مراتب خانواده مکانی مشخص یافته ایم: خصیصه های شخصیتی و ویژگی های فردی، ضعف ها و قوت های موروثی، مزیت یا عدم مزیت جنسی و تعداد زیادی از سایر عوامل روانی-اجتماعی که در معرض آن ها قرار گرفته ایم و بطور ناخودآگاه واکنش نشان داده ایم.

از همان ابتدای زندگی به ما آموخته اند که ما شخصی خاص هستیم با نامی مشخص و شخصیتی که به آن نام تطابق دارد، کسی که می تواند و یا نمی تواند به برخی از اهداف و بلندپروازی ها دست پیدا کند. بستگی به محیط اجتماعی که در آن زاده شده ایم، محدودیت هایی که با آن ها روبه رو هستیم کمابیش شدید خواهند بود و فرصت ما برای توفیق در اینکه کسی بشویم که از خویشتن رضایت داشته باشیم بستگی زیادی به عوامل تعیین کننده و شرطی کننده ای دارد که تحت تاثیر آن ها قرار داشته ایم.

با درنظرگرفتن این نکته که اکثریت انسان ها واقعاٌ خویشتن را باور ندارند و از خود بعنوان موجوداتی با نیروهای خلاق برای دگرگون سازی دنیای خودشان آگاهی ندارند، مشخص می شود که بیشتر انسان ها باور ندارند که می توان تغییر کرد. در دنیای ما والدین معمولاٌ در مورد قدرت ذهن چیزی به فرزندانشان نمی آموزند و نه اینکه در مورد طبیعت و ذات نورانی آنها و ظرفیت های شفادهندگی و موهبت نیروی شهودشان به کودکان آموزش می دهند. کودکان فقط تحصیل می کنند تا به محدودیت های رفتاری که برای عملکرد در خانواده و جامعه لازم است احترام بگذارند.
ما در نظام آموزشی چنین آموخته ایم تا از ظرفیت ذهنمان برای فکرکردن، خواندن، نوشتن و تجریه و تحلیل استفاده کنیم. بااین وجود، بیشتر ما هرگز چیزی در مورد نیروی خلاقه ی ذهن خود نیاموخته ایم. هرگز از والدین خود نشننده ایم که در مورد فلسفه ی سازندگی و خلاقیت ذهن صحبت کنند. فقط وقتی که بالغ شده ایم و بعنوان عضوی مستقل از جامعه عمل کرده ایم است که واقعاٌ هشیار می شویم بسیاری از رفتارها و عادات و نگرش هایمان از والدین به ما به میراث رسیده اند و اینکه این عادات می توانند مخرب و سبب ایجاد رنج برای خود و سایرین باشند.
وقتی شروع می کنیم به توجه کردن به رفتارهایمان درمی یابیم که بجای پاسخ دادن در موقعیت ها، فقط واکنش نشان می دهیم. ما غالباٌ در موقعیت هایی که واقعاٌ نیاز به چیزی داریم و چیزی را می خواهیم خرابکاری می کنیم. چنین به نظر می رسد که بیشتر اوقات بصورت نوعی"خلبان اتوماتیک" عمل می کنیم: بدون فکر کردن سخن می گوییم، بدون تامل کردن عمل می کنیم، بدون نگاه کردن می پنداریم که می بینیم و بدون گوش دادن پاسخ می دهیم. بسیاری از مردم تمام زندگی خود را بعنوان "فردی که باید باشند" سپری می کنند بدون اینکه واقعاٌ از خود بپرسند: "من کیستم؟"؛ بدون اینکه هرگز این پرسش را داشته باشند که "نیاز من چیست؟" یا "به کجا می روم؟"

وقتی شروع می کنیم به توجه کردن به رفتارمان، به سرعت در می یابیم که ما رنج عظیمی را برای خودمان ایجاد می کنیم و بیشتر اوقات بدون هیچ دلیل قابل کشف. ما غالباٌ از خودمان مفاهیمی منفی و محدود کننده داریم و همین مفاهیم را در مورد دیگران و زندگی نیز بکار می گیریم.

مفاهیم، نگرش ها و نظام های باورداشت که ما داریم تشکیل نوعی معیار یا فیلتر را می دهند که توسط آن ها واقعیت را تجربه و درک می کنیم. تجاربی که داریم به ما می گویند که نگرش های ما درست هستند و بنابراین نظام باورداشت ما را تایید و تقویت می کنند. متاسفانه بسیاری از باورهای ما واقعاٌ به ما خدمت نمی کنند و در واقع می توانند برای صحت وجود و آرامش ذهن ما مضر باشند.

نظام باورداشت موروثی یا نظامی که در دوران جوانی پرورده ایم اینک برای ما ارزش واقعی ندارد، حتی اگر توسط عادت های ما به عملکردشان ادامه بدهند و جزیی ذاتی از شخصیت اجتماعی ما را شکل داده باشد. از آنجا که افکار در اساس خلاق و سازنده هستند، ما بطور ناخودآگاه به زندگی بخشیدن به این نظام باورداشت ادامه می دهیم، صرفنظر از اینکه آیا نهایتاٌ مفید هستند یا نیستند.

با پرورش شهود ما شروع می کنیم به توجه کردن به کیفیت افکاری که داریم: هم در سطح خودآگاه و هم در سطح ناخودآگاه. با پذیرفتن این امکان که افکار سازنده هستند ما طبیعتاٌ شروع می کنیم به اکتشاف افکاری که در درونمان نگه داشته ایم (افکار در مورد اینکه ما کیستیم، افکار در مورد دیگران و در مورد طبیعت زندگی، واقعیت، تکامل و رشد روحانی).

با بررسی عمیق نظام باورداشت و نگرش های ذهنی، شروع می کنیم به تشخیص اینکه کدام یک از باورها از گذشتگان دور به ما رسیده اند، کدام یک را از خانواده گرفته ایم و کدام اجتماعی و کدام شخصی هستند. با رشد شفافیت و کشف رمز در این خصوص، ما نظام های باورداشت مربوط به گذشتگان را که سبب ایجاد تصویری منفی از خود و ترس و عدم اعتماد است متحول می کنیم و آن ها را با نگرش های مثبتی از پذیرفتن خود و روحیه بخشی و اعتماد جایگزین می سازیم.
با آموختن اینکه بین خویشتن اساسی خودمان و شخصیت خود تفاوت قایل شویم، از الگوهای عادتی که ما را از خودبودن باز می دارند رها شده و نگرش های دورنی را که سبب تقویت و تشویق بیان خلاق استعدادهایمان است پرورش می دهیم.

No comments: